رادیو تصویرى
سیامین و آخرینروز از نهمین ماه سال۱۴۰۰
ویژه برنامه شب یلدا خانه بسکتبال ایران
ملّت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملّت و مذهب خداست
حضرت مولانا
ای عاشقان ایعاشقان آمد گه وصلو لقا
از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ایسرخوشان آمد طرب دامنکشان
بگرفته ما زنجیر او ، بگرفته او دامان ما
«حضرت مولانا»
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
در باغ پیشگامان ما امروز غوغا می شود
چتری به طرح آفتاب آهسته بر پا میشود
پندار ما از رود کو ؟ از آبهای جو به جو
دریای ژرف عشقها دربوستان جا میشود؟
ای دل چه اندیشیده ای در باغ نزد یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
در منزل ناصر بُدم از قبل نه تا نیمه شب
ای یاوران و همرهان،من گرم بودم مثل تب
من پیشواز آن رَوَم ، گویم سخن با همدمم
گویی به مکتب میروم،بنشینم آنجادر عقب
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
درباغ پیشگامان ما گلها نشسته سر بهسر
تا پیشکسوت سروران آیند یک بار دگر
بعد از هزاران ماجرا در این دو سال بالعجب
گیرند با شوق و شعف از حال همدیگر خبر
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
من عاشق و ویرانه ام،از فرط غم بی چاره ام
اما به نزد عاشقان ،من همچو یک دیوانه ام
خود را فدا کردم چنان،دانی چهها کردم عیان
آیا توان دارم در آن دنیا بسازم خانه ام ؟
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
ای باد سوی ما بیا ای سرو خوش بالا بیا
من بید مجنون گشتهام ای روح جان افزا بیا
ای گل بیا تا بوستان تا در رکاب دوستان
شبنم نشانم در رهت ای شاخهٔ رعنا بیا
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
نزد عزیزان مستم و شنگول و خندان ، پر نفس
گویی چو رندان می روم ،بیرون ز تن ، یا از قفس
آن دیگران را کُن خبر ، آموزگار ِ پُر هنر
آن آتشی گوید روان، آری کلامش پر نفس
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
ای دل کجایی ای دلم،تا کی جدایی ای دلم
دلدار آخر می رسد ، آخر رهایی ای دلم ؟
ای دل برو ای دل برو، از آب ها و گل برو
با باد بی محمل برو ، در هر لوایی ای دلم
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
در گیر و دار مشغله دیدارها گشته مثل
در وصف دلتنگی بگو آخر بسان یک غزل
گویم فرشته در میان، داودیاش خوانم همان
سوی عزیزان بانوان ، آنان بگیرد در بغل
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
کو آن همه یار قدیم ؟ آن دلنوازان کریم
گویم به تو مشکل گشا،پروردگارا ای حکیم
در طول عمر فانی ام ، همواره در بیگاریم
درسختیو بیماریم،تسلیمتم ای اوسکریم
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
ایکاش حالیداشتم،جاجیموقالی داشتم
باغ تماشاخانه را همراه فالی داشتم
ای کاش تا آن باغ گل پرواز میکردم دمی
تا در کنار دوستان من هم مجالی داشتم
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
در باغ ما دانی چرا امروز غوغا میشود
جوجه، فسنجان در بغل از نو مهیا میشود
برق نگاه یاوران ، تندی قلب دلبران
از نو نوای دوستان ، در باغ حاشا میشود
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
دانیکهبا صد شعبده گوییکه خوابم کرده اند
خوابِگران حاصل نشد ،خانه خرابم کرده اند
باشد دروغ و ناسره ، در این سیاست یکسره
در نزد عاشق پیشهگان ، کافر خطابم کرده اند
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
جاهل نبودم من شدم، عاقل نبودم من شدم
در بند عشق و عاشقی، غافل نبودم من شدم
صاحبدلان،من بی برم،گم گشته در باغ دلم
در نزد یاران گران ، عاشق نبودم من شدم
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
روزی دگر با دلبران ، همواره در خاطر جوان
ایکاش کُلّ ِهمرهان ، گرد آمده در این مکان
در باغ پیشگامان ما، یاران همه حاضر چنان
درفصلزیبا اینزمان،جان بخشدم در مهرگان
ای دل چه اندیشیده ای در باغ ما یا یاوران ؟
یار مرا هم دیدهای در پیشگامان این زمان ؟
«دکتر فرامرز خالقی»