روزی که سردیس یکی از رؤسای سابق فدراسیون بسکتبال در سالن آزادی نصب شد نظریهی مدیریت سردیسی شکل گرفت. من زیاد اهل استفاده از «مدیریت» برای امثال جواد داوری نیستم اما چون برای اولین بار این نظریه را مینویسم به این عنوان اشاره میکنم تا زین پس چنانچه کسانی در قسمتی مدیریت میکنند مراقب عواقب مدیریت سردیسی باشند.
در مدل تفکر سردیسی مدیران باج خواه و باجده در جهت مسائل خُرد قرار دارند. از تشخیص آینده ناتوان در مسائل عمومی جامعه و جریانات سیاسی جو زده به گونهای که منفعت شخصی خود را در این جریانات دنبال کنند.
بدون حل مشکل.
مدیریت سردیسی، وامدار کسانی هستند که در مهندسی سیستماتیک انتخابات او را همراهی کردند. بنابراین با احساس بدهی به این افراد، «شایسته سالاری» نه تنها به مرور زمان زیر بار فشار بدهکاری له میشود، بلکه نقش کوتولهها عادیسازی و پررنگتر است.
به این ترتیب جلوی پیشرفت گرفته میشود.
با حجم بدهیها و ناکارآمدیها (بسکتبال در این دو سال رکورد زده) چون هدفی وجود ندارد مدیر سردیسی به دلیل ناتوانی به مدیری نالایق و غیرحرفهای تبدیل میشود.
ناتوانی مدیریت سردیسی را چگونه تشخیص بدهیم؟
-شکایت از رسانهها
-حذف افراد به دلیل قدرتی که از طریق سازمان در اختیارش گذاشته شده بدون داشتن اقتدار و قدرت رهبری
-انباشت کوتولهها و وکلای دوزاری در کنار خود به دلیل احساس شدید ناامنی
-ماستمالی هر گونه کثافتکاری برای رسیدن به نیت فردیت خودخواهانه که از طریق سازمان در اختیارش گذاشته شده
-جو زدگی و رفتار متظاهرانه در عرصههای مختلف مذهبی – سیاسی و …
هانا آرنت یک جملهای دارد به این مضمون، وقتی بد را انتخاب میکنید فرصت بدتر شدن را به او میدهید.
✍️افشین رضاپور