به دوستش که در کنارش ایستاده بود میگفت: «وقتی میخوای بسکتبال بازی کنی، با عشق بازی کن تا خسته نشی».
روبروی زمین بسکتبال که از فضای سبز پارک فنس کشی و جدا شده بود نشسته بود. متوجهی حضورم شده بود اما جملات انگیزشیاش را قطع نکرد: «من بسکتبالم رو خیلی دیر شروع کردم و با خیلی از همتیمیهام فاصله داشتم اما با عشق تونستم فاصلهها رو پر کنم».
از آغاز ساده بازیاش میگفت. قسمتهای جذاب و بعضی جاها که میرسید؛ ناامیدکننده. اما در طی مسیر فقط به یک چیز فکر میکرد: «ادامه دادن».
با اینکه بسکتبال زنان غرق در سنتهای مردانه است، تعجبآور نیست که دخترک تیپ مردانه بزند، کلاه قرمز بر سر نهد و موهایش را بپوشاند مبادا اخطار و تذکر نگیرد. قبل از بازی با حریف مستقیم، حریفی دیگر بیرون از زمین در کمین نشسته است.
ساعتهای طولانی در زمین بسکتبال پارک مینشست. چشمانش انگاری، به هر فردی پرشور و فهیم نیاز داشت که بسکتبال را تجربه کرده باشد. خانم یا آقا. چه فرق میکند، فقط باید دنیای او را خارج از تبعیضها و رویکردهای جنسیتزده باور میکرد.
وقتی نزدیکش شدم، از جایش بلند شد، شلوار استرچ مشکیاش را کمی بالاتر کشید و سلام داد. گفتم سلام.
من با دختران بسکتبالیست زیادی حرف زدهام و گزارشهای زیادی از بازی یا زندگی آنها گرفتم اما این بار دختری با کلاه قرمز روبروی من نشسته است که بین ما، نه از تاریخ بسکتبال زنان حرفی خواهد بود و نه روایتهایی از رنگ و لعابهای بسکتبال باشگاهی. ما از این چیزها حرکت کرده بودیم. مبدأ و مقصدمان نبود. حرفهای بین ما، از لکههای ابری سیاه بالای سرمان، دود سیاه غلیظی که شهر را درنوردید و نفس کشیدن را غیرممکن میکرد و خشم گسترانیدهی بیرون از بازی تا شروع بازی بسکتبال دختران بود.
«بازی کردن در این فضای بسته، پشت این فنسها حالت خفگی به تو دست نمیدهد»؟
نگاهم کرد. چیزی نگفت. اما در چشمانش سیر تاریخ اجتماعی بسکتبال زنان را دیدم. روزهایی که با تک تکشان صحبت میکردم. آلبوم عکسهایی را جلوی من میگذاشتند و خاطراتشان تداعی میشد.
عکسهایی که تنها اعضای بدن که معلوم بود انگشتان و صورت بودند.
شلوارهای بلند. غالباً گشاد. پیراهنهای آستین بلند و مقنعه.
گفتم: «الان خیلی راحتترید. کلاه قرمز، شلوار استرچ مشکی و پیراهن. عمدتاً آستین کوتاه. موها بیرون و علاوه بر انگشتان و صورت؛ گردن و دستهایتان تا آرنج و بالاتر پیداست».
نگاهم کرد. چیزی نگفت. کلاه قرمزش را از سرش برداشت. موهایش را جمع کرد. از توی کوله پشتی کش موی سر مشکی را برداشت. چند بار موهایش را تاب داد و چرخاند و با کش محکم بست. شبیه به بستن مو دختران در جنبش.
گفت: «بازی دختران در پارک با سالن فرق دارد. در سالن شما انتخاب میکنید چی بپوشید یا نپوشید اما برای ما در همه جای این پارک صدای یک زنگ خطر و تهدیدی دائمی با سنتهای مذهبی و قوانین مردانه در گوشمان پیچیده است. اینجا فقط مسألهی حجاب من به تنهایی کافی نیست، چون یک حجاب فرضی دورمان کشیدهاند به اندازهی زمین بسکتبال. میگویند امنیت اخلاقی».
بسکتبال زنان بعد از حدود 40 سال بالأخره در بهار 1396 در تجسم تدبیری جهانی، تعدادی بندها را گسست و شمار محدودیتها را کاهش داد. درست است برخی موانع داخل سالنها کنار رفت اما بسکتبال فضای باز، یا سهنفره، سهولت حرکت خودجوش دختران را بیشتر کرد تا دست به انتخابهای بیشتری بزنند.
قرار نبود شلوارهای گل گشاد دهههای پیشین دوباره اختراع شوند! وقتی که مردان از کنار بازی دختران در پارک رد میشدند، همان چند لحظه نگاهشان به بازی، از یک فتح بزرگ در جبههی دختران خبر میداد. پس از چندین دهه، بسکتبال دختران عیان شده بود.
مردان شروع به پوشیدن و گسترش افکار خود کردند! دختران با شلوارهای شیک خود، همان چیزی را پوشیدند که مثل بازی در وهله اول متعلق به خودِ آنها بود.
«آقا چای بریزم براتون»؟
غرق در افکار خودم بودم که پسرک با کتری که بوفهدار پارک مأمورش کرده بود به سمت ما آمد تا لحظات من و دخترک بسکتبالیست با کلاه قرمز را با یک لیوان کاغذی چای قسمت کند.
دخترک گفت: «بریز بریز… الان میآم». بعد دوید به سمت توپ لمیده به فنس و برداشت و با چند تا دریبل خودش را به حلقه نزدیک و پرتاب کرد. چند بار طوری که توجه مرا به مهارت فردی خودش جلب کند، این حرکات را تکرار کرد.
«کش موی سرمو محکم پیچیدم درد گرفت. فکر کنم نزدیک عادتمم شدم». بعد به چند تا پسر حلقه زمین مخالف اشاره کرد و گفت: «حال و حوصله ندارم و الا یه مسابقه با اونا میذاشتم ببینید». کش را باز کرد. موهایش را تاب داد و دوباره کلاه قرمزش را روی سرش گذاشت.
من و او و دوستش سه تایی، چای با چند تا قند برداشتیم.
گفتم: « من چند روزی بود دنبال کسی برای نوشتن گزارشم میگشتم تا از طریق یکی از دوستانم، شما معرفی شدین».
«ما هم بعد از تابستون کمتر میایم اینجا. هوا سرد بشه حال نمیده. احتمال مصدومیت هم زیاده. برای عشقمون بازی میکنیم اما خب توی این دور و زمونه باید مراقب سلامتی هم بود».
مقالهای از نیسمیت، مبدع بسکتبال میخواندم که نوشته بود؛ آیا این بازی فعالیت خوبی برای زنان خواهد بود یا خیر. آن زمان، در آن کلمات «برابری جنسیتی» وجود نداشت.
پیدایش بسکتبال در جامعه آمریکایی، در ابتدا برای زنان هم مناسب نبود. چند دهه طول کشید تا نمایی از برابری جنسیتی برقرار شود. بازی زنان تابع تصورات مردانهای بود که باعث خشم مردان و زنان میشد. بنابراین نیسمیت و برنسون قوانین را به گونهای تطبیق دادند تا بازی را برای زنان آسانتر کنند. به عبارتی جامعه پذیرتر. بازی آنها کمی شبیه بازی «نتبال» امروزی برای زنان ارائه شد.
آنها زمین را به سه بخش تقسیم کردند. بازیکنان را مجبور کردند در مناطق تعیین شده خود بمانند. برای اطمینان از آراستگی زنانه در بین شاگردانشان، قاپیدن توپ، نگه داشتن آن برای بیش از سه ثانیه یا دریبل زدن آن را بیش از سه بار ممنوع کردند. به این ترتیب، برنسون امیدوار بود که یک «بانوی جوان» را از فشار عصبی خطرناک و از دست دادن فضل و وقار و احترام به خود که همه ما باید آن را پرورش دهیم، دور نگه دارد.
دخترک نگاهی به دوستش انداخت و گفت: « در بسکتبال از قوانین مردانه استفاده شده و مثل هر ورزش دیگری محدودیتهای حرکتی برای خانمها وجود داره اما ارائه تکنیکها توسط خانما خیلی بهتر شده. شوتها با فرم زیباتری نمایش داده میشن و اگه از توصیههای مقدسمآبانه و طرز تفکر سنتی دست بکشیم، بسکتبال دختران برای رشد، میتونه از ادبیات خودش استفاده و پای اسپانسرها رو به تیمهای دختران باز کنه».
رویاهای شیرین هزینه دارند و وقتی هزینه را پرداخت کنی، رویاها، شیرینتر از همیشه میشوند. مبارزهای دائمی برای ایجاد تعادل بین زنانگی و ورزشکاری. زمانی بود که بسکتبال خانما در طعنه و سنت مردانه، با جزئیات یک بازی در حیاط مدرسه که شامل کشیدن مو، غلت خوردن و سر خوردن بود، معرفی میشد. اما خانمها با حمایت از یکدیگر، فضای مناسب اجتماعی و حمایت مردان، خیلی جلوتر آمدهاند.
به قدری جلوتر که پدران و مادران با شور و شوق، فرزندان خود را بسوی کلاسهای بسکتبال روانه میکنند. در مواردی نیز فریاد برابری جنسیتی توسط خانوادهها شنیده میشود که برای نسلها و جامعه فردا امیدوارکننده است.
از هر دو نفرشان آرام آرام فاصله میگرفتم اما میشنیدم که دختر بسکتبالیست با کلاه قرمز در پارک برای دوستش از مایکل جردن نقل قول میکرد: «من بیش از 9 هزار پرتاب در دوران بازیام از دست دادم، تقریبا در 300 بازی باختم، 26 بار به من اعتماد کردند که پرتاب تعیینکننده نتیجهی یک بازی را بزنم اما من گل نکردم. بارها و بارها و بارها در زندگیام شکست خوردم و به همین دلیل است که موفق میشوم».