یک روز نوشتم بسکتبال با این فدراسیون وارد عصر کمدی شد. این تیکه را برداشتند به چند تا استوری و یادداشتهایم سنجاق کردند بردند دادسرای فرهنگ و رسانه از من شکایت کردند. از آن روز اگر ذرهای شک داشتم این فدراسیون اسباب «خنداونه» ما نیست الان باور دارم یک «جوکر» تمام عیار است.
دیروز در جریان انتخابات کمیسیونهای فدراسیون بسکتبال هر کسی کمتر خندید
باید از بسکتبال left بده.
از فدراسیونهای دیگر آمدند گفتند «بیگ لایک»، با اجازه «کپی»!
وسط اردوی تیم ملی رفتند «مخزنی»، «تو چرا رأی ندادی سطح دسترسی تو باز کردیم برو رأی بده»!
یکی از دخترا گفت «برا چی باید به واتساپ پشتیبانی پیام بدم تا سطح دسترسی برام باز شه؟ بیا این شمارهام، خودتو به کشتن نده»!
بازیکنان گفتند با پشتیبانی که فدراسیون معرفی کرده بود تماس گرفتیم، پیام دادیم و پرسیدیم چرا سطح دسترسی نداریم گفتند فدراسیون به افراد مشخصی دسترسی داده است!
یکیشون خیلی خوبه. همگی بگید ماشالا!
فاز انتخابات ریاست جمهوری برداشته بود عینهو اطلاعیههای وزارت کشور که هر یک ساعت پیامک میزنند «تمدید شد»، هر یک ساعت با سایت فدراسیون مصاحبه میکرد «نیم ساعت تمدید کردیم»، «شمارش آراء شروع شد»! …
رأیگیری آنلاین! بین بازیکنان ردههای ملی و لیگ برتر! با سطح دسترسیهای محدود شده! آرای داوران و مربیان، از ساعت ۱۵ و ۳۰ تا ۲۲:۱۵ که نتایج روی سایت فدراسیون رفت، شمارش آرا طول کشید!
آخرش هم نگفت مجموع آرای مأخوذه چند تا شد؟ لابد فیلم انتخابات از ارسال پیامک به بعد رو ندیده بود!
هر کدومشون توی فدراسیون، یکی دو تا از این آدمایی که هر دوره همه جور نقش بازی میکنند؛ طبلزن و بوقچی و زورگیر یا محتاج یک بشقاب نهار فدراسیون که سر تهدیگش با بقیه دعواست، آره همون، اینها را هم اجیر کردند، بر طبل شادانه بکوبند تا روزی که زمانه بیشتر از اینی که هست برگشت، شاید یکی دیگر پیدا شد و یک فدراسیون برای خودش زد!
اصلاً حدیث داریم با سطح مدیریتی ِمهندس کلاس ننشسته دانشگاه آزاد، هر کس شارلاتانتر، شانسش بیشتر.
فدراسیونزدن دیگه کاری نداره.
روایت داریم برای مدیریت در بسکتبال سه چیز لازم است:
-اعتماد
-انتخاب
-شارلاتانی، وقاحت، چاخان.
یک بنگاه کاریابی هم کنارش بزنه، حله.
یعنی احسان علیخانی اگر فقط دیروز سیرک فدراسیون بسکتبال را در انتخابات کمیسیونها میدید، از اینکه چرا یک قسمت از «جوکر» را در این فدراسیون نساخت، پشیمان میشد.
حکایت پایانی؛
یکی بود ماست درست میکرد بهش گفتند اگه میخوای خودکفا بشی یک گاو بخر.
طرف دوروبرش رو یک نگاهی انداخت و گفت یه گاو دارم مثل خر میخوره اما شیر نمیده