داستان بسکتبالیست دختری که پسر بود

داستان بسکتبالیست دختری که پسر بود

این یک داستان واقعی است فقط اسم شخصیت‌ها عوض شده است.

قصه با یک تلفن شروع شد. شماره ناشناس بود. جواب دادم. گفت می‌خواهد با من ملاقات کند. وقتی دلیلش را پرسیدم گفت مرا می‌شناسد و خودش زمانی بسکتبالیست بود و درباره من از بسکتبالیست‌ها شنیده. بعد ادامه داد می‌خواهد در مورد اتفاق مهمی در زندگی‌اش با من صحبت کند. دعوتش را به یکی از کافه‌های حوالی خیابان پاسداران تهران پذیرفتم. فردای آن روز که در مسیر کافه بودم دوباره به گوشی همراهم زنگ زد و سفارش کرد در مورد شماره‌اش تحقیق نکنم و کسی از قبل و بعد ملاقات‌مان با خبر نشود. ساعت 12 ظهر به محل قرار رسیدم. او زودتر از من رسیده بود و از دمِ در کافه راهنمایی‌ام کرد تا پشت میزی که رزرو کرده بود بنشینیم. بلافاصله جوان قد بلند و شیک پوشی که در کافه کار می‌کرد با لبخند از ما استقبال کرد و گفت که باید با منوی دیجیتال آنلاین سفارش بدهیم.

من یک قهوه اسپرسو سینگل سفارش دادم و او که هنوز اسمش را نمی‌دانستم گفت یک لاته داغ. سپس انگاری که فهمیده باشد می‌خواهم اسمش را بپرسم گفت من آرین هستم.
شلوار جین پوشیده بود با کاپشن مشکی. کفش کتانی‌اش برند نایکی سفید رنگی بود که لوگوی مشکی‌اش کاملاً به چشم می‌آمد. چند لحظه بعد کاپشن‌اش را درآورد. پلیور مردانه یقه هفت قرمز رنگ پوشیده بود با پیراهن مردانه سفید که از زیرش پیدا بود. موی پسرانه کوتاه و ریش  روی صورتش را آنکارد کرده بود. وقتی سفارش قهوه می‌داد متوجه صدای بم مردانه‌اش شدم.

من کنجکاوی‌ام برای دلیل دعوتم را پنهان کرده بودم و اصلاً بروز نمی‌دادم تا آرین خودش سر صحبت را باز کند. یک کمی درباره حال و هوای بسکتبال حرف زدیم. از نتایج تیم‌ها مطلع بود. توی حرف‌هایش فهمیدم لیگ‌ها را دنبال می‌کند و نتایج چند بازی بسکتبال بانوان را به من گفت. پرسیدم کی و کجا بازی می‌کرد که اسم یکی از تیم‌های تهرانی را برد.

گفتم: تا جایی که یادمه یه تیم دختران بود و تیم مردان نداشت. مطمئنی اسم تیم رو اشتباه نمی‌گی؟

آرین لبخندی زد و گفت: شناخت شما از تیم‌های بسکتبال خوبه و شما اشتباه نکردید اما منم مطمئنم که همانجا بازی کردم.

با همین حرف آرین دوزاریم افتاد که چرا آنجا هستم. منتهی گذاشتم تا خودش بگوید. انتظارم زیاد طول نکشید و آرین گفت آن زمان دختر بود…

او دچار مشکل «فراجنسیتی» بود یعنی از نظر ظاهری دختر اما از نظر شخصیتی پسر. در مورد این اختلال شخصیتی مطالعاتی داشتم و شناختم به نسبت خوب بود بنابراین از همان ابتدای صحبت‌مان سعی کردم تا آرین در کنارم احساس امنیت کند. معمولاً این افراد با بحران‌ها و آسیب‌های ناشی از زندگی در جامعه‌ای که کمترین شناختی از یک اختلال جنسیتی دارد، روبرو می‌شوند.

آرین حتماً با موقعیت‌هایی که زوایای تاریک و تلخ شخصیت دوجنسی او را برملا کرده باشد، دست و پنجه نرم کرده بود و اینک رودرروی من دغدغه‌ای برای تبدیل آن به یک سوژه برای گفتن یا نوشتن نداشت. آرین با گفتن حقایقی در مواجهه با بحران اختلال جنسیتی، بیشتر می‌خواست دگرجنسگونه بودن را تعریف کند تا آدم‌های مشابه او برای پذیرفته شدن توسط جامعه به مشکل برنخورند.

آرین گفت: از 6 – 5 سالگی متوجه حس‌های متفاوتم شدم. «نسترن» همبازی دوران نوجوانی‌ام بود که متوجه تغییراتم شده بود و بعد از آن به خانواده‌اش گفت. آنها به خاطر من برای همیشه محل زندگی خود را که در همسایگی ما بودند، ترک کردند! در بازی‌ با دختران فامیل همیشه دوست داشتم نقش شوهر را بازی کنم. اسم دخترانه‌ام «فرحناز» بود. دوست نداشتم کسی بدنم را ببیند. وقتی متوجه تغییراتی در بدنم شدم  تصمیم گرفتم لباس‌های گشاد بپوشم. عاشق لباس‌های پسرانه بودم و تصورم این بود وقتی بزرگ شوم می‌خواهم بابا شوم! به مردان خوش‌تیپ حسادت می‌کردم. تیپ پسرانه می‌زدم. تا چند سال عاشق خانم «رویا» معلم زبان خودم شدم که یک زن بود. وقتی که او متوجه حسم به خودش شد خیلی منطقی با من برخورد کرد و کمکم کرد تا بر این اختلال شخصیتی غلبه کنم. از برخورد او احساس شجاعت و غرور به من دست داد. اینکه آدم‌هایی مثل او هستند که چگونه با رفتارم برخورد مناسبی داشته باشند، خوشحال شدم.

این مطلب را هم مطالعه کنید؛  خبر سایت خانه بسکتبال ایران تأیید شد / انتخابات بسکتبال برای سومین بار به تعویق افتاد

در خانواده اولین کسی که متوجه قضیه شد برادرم بود. یعنی خودم به او گفتم چون با او احساس راحتی می‌کردم. سپس پدرم و نفر بعدی مادرم که زیر بار نمی‌رفت. مادرم غصه می‌خورد و مدت‌ها طول کشید تا بر شک خودش که من دختری هستم با شخصیت پسر غلبه کند. او نمی‌خواست قبول کند که بعد چندین سال، از حالا به بعد باید به جای دختر، یک پسر داشته باشد!

آرین یا فرحناز از آشنایان و نزدیکان خود نقل قول می‌کند که او را به عنوان دختری مهربان و عاطفی می‌شناختند. «پریسا» که هنوز با آرین ارتباط دارد و با هم بیرون می‌روند آرین را بعد و قبل این ماجرا خیلی خودمانی آدم با حال و سرزنده معرفی می‌کند که کاری به کار کسی نداشت و ندارد. او به دنبال زندگی آرام خودش است و به دور از نگاههای سنگین و پچ پچ‌های ناروا، بگوید یک انسان آفریده شده و یک انسان است. فقط همین. بازخورد دیگران نسبت به آرین بیانگر آن است که او در مواجهه با آدم‌های پیرامونش ارتباط بسیار گرم و صمیمی داشت و فرحناز یا آرین فارغ از هر جنسیتی از دید آنان یک انسان خوبی است.

پذیرفته شدنش از سوی اجتماع اطراف، او را به سمت تنهایی و انزوا نبرد. در این باره می‌گوید خیلی خوش شانس بوده با افرادی ارتباط گرفته که وقتی می‌فهمیدند بلد بودند با فردی که به این اختلال جنسی مبتلاست چگونه رفتار کنند.

این در مورد خیلی‌ها صادق نیست و به دلیل شناخت کم از اختلال جنسیتی در جامعه، افراد به محض مطلع شدن از دختر با شخصیتی پسرانه یا پسر با شخصیتی دخترانه فاصله می‌گیرند که به تنهایی و انزوا و مشکلات روحی و روانی این قشر از افراد جامعه می‌انجامد.

فرحناز در اجتماع اطراف رشد کرد. از نوجوانی وارد یک کلاس آموزش بسکتبال شد و به دلیل ویژگی‌های جسمانی و قدرت بدنی متمایز با دختران، خیلی زود پیشرفت کرد.

دوستان او دخترانی بودند که سعی داشتند موقع یارکشی هم‌تیمی فرحناز باشند. او به دانستن سرگذشت ترنس‌سکشوال‌ها علاقه نشان می‌داد و داستان‌ها و فیلم‌هایی که در همین زمینه نوشته و ساخته می‌شدند را دنبال می‌کرد.

پس از مدتی پی برد این یک مسئله جهانی است و مختص جامعه و فرهنگ ایرانی نیست.

آرین درباره بسکتبالش گفت: تا دبیرستان عضو تیم‌های مدرسه بودم و سپس مدتی در یکی از باشگاههای تهران بازی کردم. دختران از بازی من خوش‌شان می‌آمد و تشویقم می‌کردند. حتی آنهایی که فهمیده بودند همچنان با من گرم و صمیمی رفتار می‌کردند و مرا در جمع‌های خود خیلی راحت می‌پذیرفتند. با وجود این از کسانی که مثل خودم بودند اصلاً خوشم نمی‌آمد. هر چه جلو می‌رفتیم بیشتر خودم را در میان خط قرمزها و تابوها می‌دیدم و می‌خواستم تغییر را در خودم ایجاد کنم. با افرادی که به این اختلال مبتلا بودند صحبت کردم. دختر و پسر. یکسری از ترس قضاوت غلط خانواده و جامعه نسبت به خودشان گله‌ داشتند و احساس بی‌پناهی و تنهایی می‌کردند و بزرگ‌ترین مشکل‌شان پذیرفته نشدن از سوی افرادی بود که تا پیش از آن آنها را پسر یا دختر تصور می‌کردند. بعضی‌ها هم وقتی موضوع را با خانواده‌شان در میان می‌گذاشتند خطاب به خود می‌شنیدند بچه‌شان توهم زده است!

این مطلب را هم مطالعه کنید؛  آماده باش شيميدر تا بازى احتمالى با شهردارى گرگان

(در بسکتبال پسرانی که دختر بودند هم داشتیم که سال‌های بعد عمل تغییر انجام دادند و هنوز در این ورزش فعالیت دارند).

فرحناز یا حالا آرین در آنچه به صورت یک اختلال جنسیتی برایش به وجود آمد هیچ تأثیری نداشت اما  او برای انجام عمل تغییر جنسیت باید خودش تصمیم می‌گرفت. گفتن از این عمل با مخالفت شدید مادرش روبرو شده بود اما پدر و برادرش  مادرش را مجاب کردند. مادرش ابتدا تصور می‌کرد با عمل تغییر، دخترش را از دست می‌دهد و فرحناز فرد جدیدی است که خانواده نمی‌تواند او را بپذیرد.

آرین فنجان قهوه‌اش را سرکشید و گفت: 5 سال است که عمل کرده‌ام و از طرف من زندگی قبل از عملم تمام شده است. هنوز با دوستانم در بسکتبال در ارتباطم و کسی مرا به خاطر پسر شدنم سرزنش نمی‌کند. من باید این تصمیم را می‌گرفتم چون نمی‌توانستم زندگی قبلی‌ام را ادامه بدهم. از اینکه یک دختر بودم اما تیپ عجیب و غریب پسرانه می‌زدم خسته شده بودم. وارد بازار کار نمی‌شدم زیرا اعتماد به نفس نداشتم. فقط می‌خواستم بنا بر شخصیتم یک پسر ساده و معمولی باشم.

این حرف‌ها از سوی آرین به راحتی زده می‌شد اما هر کسی جای پدر یا مادر فرزندان مبتلا به اختلال ترنس‌سکشوال باشد می‌داند که قضیه بسیار دشوار است آن هم موقعیتی که متوجه شوند فرزند دختری یا پسری می‌خواهد جنسیت خود را تغییر بدهد. اگرچه انکار این مسئله نیز راه‌حلی برای آن نخواهد بود. هویت جنسیتی آنها با جنسیت انتسابی هنگام تولدشان ناسازگار است و به انجام تغییرات دائمی در بدن برای رسیدن به صفات جنسی مورد انتظار خود با استفاده از کمک پزشکی مانند هورمون‌درمانی یا جراحی تطبیق جنسیت میل دارند.

آرین 31 ساله از 5 سال پیش زندگی جدید خود را تجربه می‌کند. عمل او یک سال پس از طی دوره‌های مشاوره روانشناسی و پزشکی مورد تأیید قرار گرفت و آرین از فرحناز بودن جدا شد!  حالا او در کافه و رستوران و محیط کارش، لباس‌های مردانه می‌پوشد و دیگر به مردان خوش ‌تیپ حسادت نمی‌کند. برای او چیزی برای نگرانی وجود ندارد حتی گذشته‌ای که غرق در بازی کودکانه در نقش پدر یا شوهر خانواده ظاهر می‌شد و یا در سالن‌های ورزشی مورد تشویق تماشاگران دختر قرار می‌گرفت.

او از سنی که آگاهی پیدا کرد باید به انزجارش از اینکه دختر است پایان بدهد، روی تصمیم‌اش مصمم بود.

جلوی هر دو نفرمان فنجان‌های خالی است. هر دوی‌مان آماده می‌شویم تا از کافه بیرون بیاییم.

آرین به من می‌گوید خودم هر جوری که می‌توانم قصه‌اش را برای دیگران تعریف کنم. شاید قصه‌اش حتی شده روی یک نفر که مبتلا به ترنس سکشوال است، تأثیر مثبتی داشته باشد و به او کمک کند تا به جای انزوا و تنهایی به انزجارش از دختر بودن یا پسر بودن خانواده پایان بدهد زیرا نخستین هویت آدم؛ هویت جنسی اوست…

راننده اسنپ زنگ می‌زند که رسیده است. از آرین جدا می‌شوم و داخل ماشین و طی مسیر پاسداران تا شهرک اکباتان به حرف‌های او درباره چالش‌های ذهنی متعددش از کودکی تا 26 سالگی و پس از آن تصمیم به عمل تغییر فرحناز به آرین  فکر می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید